-
جمعه, ۲۳ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۳۴ ق.ظ
-
۶۱۰
دانلود رایگان کتاب کوری ژوزه ساراماگو PDF
دانلود کتاب کوری رایگان نسخه PDF
معرفی کتاب کوری
کتاب کوری نوشتهی ژوزه ساراماگو داستانی تمثیلی دارد که پیامی تکان دهنده منتقل میکند. ساراماگو ماجرای کور شدن اتفاقی مردم شهری را روایت میکند اما در حقیقت با این داستان رعبانگیز به اخلاقیات انسان مدرن میپردازد. رمان کوری مشهورترین و پرافتخارترین اثر خالقش به شمار میآید.
اتفاقات رمان کوری (Blindness) در شهری خیالی رخ میدهد و یک روز عادی را توصیف میکند. رانندهای بینایی خود را از دست میدهد و او اولین کسی است که دچار این مشکل میشود. این اتفاق بارها و بارها تکرار میشود و تعداد بیشتری از مردم به این بیماری مرموز مبتلا میشوند. نکتهی عجیبی در خصوص این کوری وجود دارد؛ افرادی که به این بیماری مبتلا میشوند به جای تاریکی مطلق همهجا را سفیدی مطلق میبینند. در حقیقت میتوان چنین تعبیر کرد که مانعی سفید در مقابل دید افراد قرار میگیرد.
دولتمردان همهی افراد مبتلا را به یک آسایشگاه منتقل میکنند تا در قرنطینه بمانند. درست در همین مرحله است که ژوزه ساراماگو (Jose Saramago) داستان اصلی خود را آغاز میکند و زندگی افراد در دوران قرنطینه را با خردهداستانهایی جذاب روایت میکند. او با استفاده از این موقعیت خاص اخلاقیات جامعه را زیر ذرهبین میبرد و حقایق تلخی را برایتان توضیح میدهد. کوری رمانی کاملاً اخلاقی است و منتقدان نیز بیماری کوری فراگیر در داستان را تمثیلی از ضعف اخلاقی جامعه میدانند.
هیچ یک از شخصیتهای این رمان تکاندهنده و رعبانگیز نامی ندارند و با صفتهای خاصی مانند همسر دکتر، دختر عینک تیره و... ذکر میشوند. در حقیقت این تصمیم ساراماگو بسیار هوشمندانه است و منجر به این میشود که داستانی جهانشمول را به شما ارائه دهد.
زنان همواره در آثار ساراماگو دارای جایگاه خاصی بودهاند و این موضوع را میتوان در کتاب حاضر نیز مشاهده کرد. در رمان کوری شخصیت اصلی داستان زنی عاقل، شجاع و دلسوز است که با عنوان همسر پزشک از او یاد میشود. همسر پزشک تنها فرد بینا در شهر است که برای تنها نگذاشتن همسر خود تظاهر به نابینایی میکند تا در میان افراد بیمار جای بگیرد. او تمام تلاش خود را میکند تا به دیگران کمک کند و آنان را از شراط سخت نجات دهد.
جملات برگزیده رمان کوری:
- می دانم،می دانم،من زندگیم را با تماشا کردن چشمهای مردم سپری کردم، این تنها عضو بدن است که احتمال دارد هنوز روحی در آن وجود داشته باشد.
- نابینایی یک مسئله شخصی است میان فرد و چشمانی که با آنها به دنیا میآید.
- امتیازی که این نابینایان از آن بهره میبردند،چیزی بود که شاید بتوان توهم نور به آن اطلاق کرد.
- هر کس بر اساس وجدان خودش عمل میکند، طرز تفکر من این است و قصد عوض کردن عقایدم را هم ندارم.
در بخشی از کتاب کوری میخوانیم:
نزدیک صبح بود که اراذل و اوباش اجازه رفتن به زنها را دادند. زن کوری که به بیخوابی دچار بود روی دست همراهانش که خود را نیز به زحمت میکشیدند برده شد. ساعتهای طولانی میان این مرد و آن مرد دست به دست گشته بود. خواری روی خواری، بی حرمتی بالای بی حرمتی، تن به هر توهینی داده بودند که میشد درحق یک زن انجام داد و تنها جانش را نگرفت. زمانیکه در حال رفتن بودند مرد کور مسلح با حالتی تمسخرآمیز گفت: «خوب میدانید که دستمزدتان به صورت جنس میباشد، به آن مردهای بدبختتان بگویید بیایند و غذا بگیرند.» و به طعنه و کنایه افزود: «به امید دیداری دوباره دخترها. خودتان را برای بار دیگر به خوبی آماده کنید.» دیگر اراذل و اوباش نیز یک صدا تکرار میکردند: «به امید دیدار، عدّهای آنها را کره مادیان میخواندند، عدّهای دیگر فاحشه، ولی از لحن بیرمق صدایشان مشخص بود که شور جنسی آنها کم شده است. کر، کور، خاموش، افتان و خیزان به زحمت سرپا ایستاده بودند، بیآنکه ذرهای قدرت اراده داشته باشند تا قادر به رها کردن دست زن جلویی باشند، دست، نه، شانه مانند زمانیکه آمده بودند.
به طور یقین حتی یک نفر از آنها هم میدانست چه پاسخی بدهد، زمانیکه از آنان سؤال کنند به چه علت دست یکدیگر را گرفتهاید. همینطوری پیش آمد دیگر، حرکاتی است که نمیشود برایشان توضیح سادهای یافت. گاهی اوقات حتی یک توضیح پیچیده نیز یافت نمیشود. از سرسرا که عبور کردند همسر دکتر نگاهی به بیرون انداخت، سربازها آن جا حضور داشتند و همین طور یک کامیون که به احتمال زیاد برای توزیع غذای قرنطینه شدگان از آن استفاده میشد. درست در همان موقع، زن کور مبتلا به بیخوابی کاملاً رمق پاهای خود را از دست داد، گویی به وسیله یک ضربه قطع شده باشند. قلبش نیز از کار افتاد، حتی انقباض هماهنگ و منظمی را که آغاز کرده بود تمام نکرد، سرانجام فهمیدیم که به چه دلیل این زن کور قادر به خوابیدن نبود. اکنون دیگر خواهد خوابید، بیایید او را بیدار نکنیم. همسر دکتر گفت: «مرده است.» و صدایش هیچ آهنگی نداشت. البته اگر بتوان گفت که این صدا به مردگی همهای که گفته بود از دهان زندهای خارج شده باشد.
کتاب کوری یک رمان خاص از ژوزه ساراماگو است؛ یک اثر تمثیلی، بیرون از حصار زمان و مکان، یک رمان معترضانه اجتماعی-سیاسی، که آشفتگی اجتماع و انسان های سردرگم را در دایرهی افکار خویش و مناسبات اجتماعی به تصویر می کشد. ساراماگو تاکید بر این حقیقت دارد که اعمال انسانی در «موقعیت» معنا میشود و ملاک مطلقی برای قضاوت وجود ندارد. زیرا موقعیت انسان ثابت نیست و در تحول دائمی است.
در شهریبه طور وحشتناک کوری شیوع پیدا میکند و هالهای سفید رنگ بعد از کور شدن افراد مقابل چشمانشان ظاهر میشود. خیابانها نام ندارن. شخصیتهای رمان نیز نام ندارم: دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشم بند سیاه داشت، پسرک لوچ و... سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبهای استثنایی پیدا میکند. نقطهگذاری متن متعارف نیست. نثر موجز در خلال پاراگرافهای طولانی، پیچیدگیهای روح انسان و مشکلات غامض زندگی را تداعی می کند. کوری مورد نظر ساراماگو، کوری معنوی است.
در رمان کوری (Blindness) ژوزه ساراماگو (Jose Saramago) برای شخصیتها اسم انتخاب نکرده است. با این وجود پیچیدگی در رمان ایجاد نشده و خواننده به راحتی میتواند با شخصیتهای رمان ارتباط ذهنی برقرار کند. بازگشتهای زمانی به گذشت و آینده، در خیال شخصیتها از زیباییها و جذابیتهای این اثر است.
ساراماگو در کوری (Ensayo sobre a cegueira)، تعهد و باور عمیق خود را به عدالت اجتماعی، احترام به خرد و عقل سلیم همراه با تزکیه روح و جسم که تنها راه ضمانت پیدار ماندن هر جامعهای است، به ارمغان آورده است. کوری در سال 1995 منتشر و ساراماگو به خاطرش برنده جایزه نوبل سال 1998 شد. او دربارهی این رمان میگوید: «این کوری واقعی نیست، تمثیلی است. کورشدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم...»
همچنین ساراماگو کلام پیچیده و چندپهلویش را در دهان تک تک شخصیت های کتاب و مخصوصا در پایان، در دهان زن دکتر گذاشته است: «چرا ما کور شدیم، نمیدانم. شاید روزی بفهمیم. میخواهی عقیده مرا بدانی؟ بله، بگو، فکر نمیکنم ما کور شدیم. فکر میکنم ما کور هستیم. کور، اما بینا. کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند»
در بخشی از رمان کوری میخوانید:
عابرانی که در انتظار روشن شدن چراغ عبور، کنار خطکشی جمع شده بودند، راننده اتومبیل را دیدند که از پشت شیشه دست تکان میدهد. اتومبیلهای پشتسر، بیوقفه بوق میزدند. تعدادی از رانندگان از اتومبیل خود پیاده شدند تا اتومبیل از کارافتاده را به کناری بکشند و راه را بگشایند. خشمگین، مشت بر شیشه میکوبیدند. راننده اتومبیل، سر به طرف آنها برگرداند، نخست به یکسو و سپس به سوی دیگر نگریست. از حرکت لبان او به نظر میرسید عبارتی را با فریاد تکرار میکند. این عبارت، نه از یک واژه، که از سه واژه تشکیل میشد. فردی در را گشود و همه شنیدند که راننده گفت:
من کور شدهام!
کسی این سخن را باور نکرد. با یک نگاه آشکار بود که چشمان مرد کاملا سالم و عنبیه آن صاف و شفاف است. سفیدی مردمک چشم او همچون چینی بود. چشمان بیرونزده، صورت چروکیده و ابروان تابدار مرد نشان میداد که بسیار نگران است. با حرکتی سریع، مشتهای گرهکرده خود را در مقابل چشم آورد شاید بتواند آخرین تصویری را که پیش از آن رویداد دیده است، در ذهن نگهدارد. چراغ چهارراه قرمز شد. مردم به راننده کمک کردند از اتومبیل پیاده شود. مرد نومیدانه تکرار کرد:
من کور شدهام! من کور شدهام!