-
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ب.ظ
-
۲۹۴
بابک با برگشتن از سفر یا به اصطلاح ریکاوری ، عواقب سختی را متحمل می شود ...
بابک با برگشتن از سفر یا به اصطلاح ریکاوری ، عواقب سختی را متحمل می شود ...
فرد دیگری از ماجرای پول ها خبر دار شده است ، مسعود ، سهیل و بابک به دنبال راه حلی برای پیدا کردن حامل پول ها هستند ...
بابک در خیابانی که پول ها ناپدید شده حاضر شده و متوجه دوربین های مداربسته ی یک مکانیکی می شود. اما امکان دسترسی به دوربین به سادگی امکان پذیر نیست ...
مسعود و سهیل از طریق یکی از دوستان مشترکشان به نام"تینا" متوجه اطلاعاتی درباره ی پول ها می شوند ...
سهیل ، بابک و مسعود با رسیدن به طناز ، پرده از ماجرای دزدی بر می دارند . ولی ...
بعد از درگیری های بسیار و مواجهه آنها با "طناز" ، بابک از او درخواست می کند تا تمامی پول را بازگرداند ، اما طناز دوباره بازی تازه ای را آغاز می کند ...
هرگز نمیشد باورم، این برف پیری بر سرم، سنگین نشیند چنین
من بودم و دل بود و می، آواز من آوای نی، هر گوشه میزد طنین
اکنون منم حیران، ز عمر رفته سرگردان، ای خدای من
با این تن خسته، هزاران ناله بنشسته، در صدای من
ای عشق نا فرجام من رفتی کجا؟
ای آرزوی خام من رفتی کجا؟
آن دوره آشفتگی های تو کو؟
ای عمر نا آرام من رفتی کجا؟
تو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحر
که دل خسته من درامد از سینه به در
تو سبک بالی و من اسیر بشکسته پرم
تو پر از شوری و من ز عالمی خسته ترم
تو بخوان تو بخوان به گوش اهل جهان
که خبر شود از شتاب این کاروان
اکنون منم حیران، ز عمر رفته سرگردان، ای خدای من
با این تن خسته، هزاران ناله بنشسته، در صدای من
ای عشق نا فرجام من رفتی کجا؟
ای آرزوی خام من رفتی کجا؟
آن دوره آشفتگی های تو کو؟
ای عمر نا آرام من رفتی کجا؟
تو بخوان شب همه شب برایم ای مرغ سحر
که دل خسته من درامد از سینه به در
تو سبک بالی و من اسیر بشکسته پرم
تو پر از شوری و من ز عالمی خسته ترم
تو بخوان تو بخوان به گوش اهل جهان
که خبر شود از شتاب این کاروان
"دیدی" ورشکسته ای است که کارگاه متروکه ای را خریده تا با کار در آنجا شروع دوباره ای داشته باشد اما غافل از اینکه در این کارگاه تنها نیست... کسی در آنجا هست که زندگی او را عوض می کند..