-
شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۰۶ ق.ظ
-
۳۲۷
جانان دختری جوان از یک خانواده فرهنگی و شاعر مسلک است که به طور اتفاقی از دیوان حافظ قدیمی نامهای پیدا میکند که حکایت از عشــقی دیرین در سالهای بسیار دور دارد. جانان حس غریبی به نامه دارد، نمیداند چه کند، پس تفالی به حافظ
مینا بعد از جدایی از همسرش به دنبال شغل و محل اسکانی می گردد. در این مسیر با کامران مدیر رستورانی که در آن کار می کند آشنا می شود. کامران سرپناهی به او می دهد. مینا تحت تاثیر حمایت ها و محبت های کامران به او دل می بازد ، کامران نیز به مینا مشتاق و علاقمند است. روزها از پس هم می گذرد و عشق مینا به کامران کاسته نمی شود و اوج می گیرد.اما کامران دیگر قصد ادامه ندارد..
راهی برای پول دارشدن، خسته از نگاه تحقیر آمیز دور و بری ها، احساس تباهی از کارکردن برای دیگران؛ این ها دلایلی است که سه نفر را به هم وصل کرده تا یک کار
تو کفتم!...کف! ...می فهمی؟ تا نخورمت ولت نمی