-
چهارشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۳۱ ق.ظ
-
۴۱۵
دانلود رایگان کتاب ملت عشق pdf
خلاصه رمان ملت عشق
داستان از جایی شروع میشه که در سال ۲۰۰۸ اللا به واسطه مدرک تحصیلی که داره به تازگی در یک انتشارات دستیار ویراستار میشه و رمانی رو بهش میدن که مطالعه کنه و یه گزارش در موردش بنویسه، سر میز شام درحالی که دیوید داره شغل جدید همسرش و تبریک میگه … ژانت اعلام میکنه که قصد داره با دوست پسرش ازدواج کنه و همین موضوع باعث میشه که جو خانوادشون دچار آشفتگی بشه!
به نظر اللا ژانت و دوست پسرش خیلی جوون هستن و باید بیشتر صبر کنن … پس به ژانت میگه توی زندگی چیزای مهمتر از عشق وجود داره! در واقع عشق یه چیز کاملا زودگذر هست و یا حتی اصلا وجود نداره که همین باعث دعوای اونا میشه!در جایی از داستان هم ژانت به این اشاره میکنه که چون خودت ( اللا ) عشق رو تجربه نکردی داری این حرفا رو میزنی!
بعد از اون شب اللا شروع به خوندن رمانی میکنه که باید دربارش گزارش بنویسه … نویسنده رمان شخصی به نام « عزیز زکریا زاهارا » یک نویسنده گمنام هست که این اولین رمانش هست! موضوع رمان در مورد چگونگی آشنایی شمس تبریزی با مولانا و تصوف هست ( آشنایی با شخصیتهای شمس و مولانا و اتفاقاتی که میفته ، به شخصه برای من خیلی جالب بودن …
معرفی کتاب ملت عشق
داستان عشق و دلدادگی نه قصه گذشته است و نه روایت آینده! عشق همان اتفاقی است که در هر لحظه جاریست! کتاب ملت عشق اثر پرطرفدار و بینظیر الیف شافاک است که براساس زندگی شمس و مولانا به بهترین مضامین عاشقانه و عارفانه پرداخته و دو داستان را در موازات هم، اما به فاصله 800 سال روایت میکند. این رمان پرفروش تاریخ ترکیه در سال 2011 نامزد جایزه بینالمللی ادبی دوبلین شده است و همچنان طرفداران زیادی در سراسر دنیا دارد.
درباره کتاب ملت عشق
گاهی برای آنکه داستان عشق و دلدادگی را دریابیم، تنها کافیست سفری به درون و ضمیر خود داشته باشیم. جایی در عمیقترین نقطه قلب که عشق از آنجا میجوشد و به بیرون راه مییابد!
در کتاب ملت عشق (The Forty Rules of Love) دو داستان عاشقانه را میخوانید که با فاصله هشت قرن از هم رخ میدهند و به موازات هم بیان میشوند. الیف شافاک (Elif Shafak) با ظرافت هنرمندانهای که در قلم او موج میزند، زیباترین مضامین عاشقانه را بیان میکند و شما را به دنیایی فارغ از این کره خاکی میبرد.
داستان کتاب ملت عشق از زبان زنی آمریکایی به نام اللا روایت میشود که درگیر روزمرگیست و پس از گذشت سالها از زندگی مشترک با همسرش، دیگر شور و عشقی را میان خودشان احساس نمیکند. او معتقد است که عشق فقط در رمان و داستان و یا فیلمها وجود دارد و مفهومی تخیلی و فانتزی است. اما سفر او به ترکیه و آشنایی با شمس و مولانا تغییر شگرفی را در او پدید میآورد و معنای حقیقی عشق را با رویکردی صوفیمسلک و عارفانه میچشد.
همانطورکه گفتیم در این کتاب دو روایت را در راستای یکدیگر میخوانید. بخشهایی از کتاب ملت عشق به داستان عشق و دلدادگی میان شمس و مولانا میپردازد. مولانا جلالالدین بلخی (Jalal ad-Din Muhammad Rumi) مردی است که در اوج جوانی، شهرت و محبوبیت در قرن هفتم هجری، به درویشی سادهپوش و حقیقتجوی، به نام شمس تبریزی برخورد میکند. دیداری که زندگی جلالالدین را دگرگون میکند و او را از «قیل و قال» دنیوی به «عشق» اصیل و عرفانی میرساند. تا جاییکه جلالالدین پس از این اتفاق، هر آنچه میسراید همه از شدت عشق و شور دنیایی است که شمس به او نشان داده است. دوستی و الفت میان مولانا و شمس آنچنان پرحرارت و مثالزدنی است که از پیوند قلب این دو عارف دلداده، به پیوند میان دو اقیانوس یاد میشود! داستان زیبای شمس و مولانا همچنان نیز پس از گذشت 800 سال همان تازگی و جذابیت را دارد و در میان جهانیان بسیار مشهور است.
خواندن این کتاب لذت غیرقابل وصفی را برای شما ایجاد میکند و به کمک آن میتوانید زیباترین مفاهیم عرفانی و عاشقانه را از عمق جانتان دریابید.
جوایز و افتخارات کتاب ملت عشق
- نامزد جایزه بینالمللی ادبی دوبلین (2011)
- برنده جایزه محمد حسن عسکری برای ترجمه به زبان اردو (2017)
- پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه (500 بار تجدید چاپ)
- یکی از پرفروشترین کتابهای ترجمه شده در ایران
نکوداشتهای کتاب ملت عشق
- داستانی که جستوجوگری و بیداری را روایت میکند. (Library Journal)
- کتابی خیرهکننده و قابل تامل! (Associated Press)
- اثری ارزشمند و گرانبها. (Times) فا فایل
کتاب ملت عشق برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب به همه کسانی که از خواندن داستانهای عاشقانه و ادبیات عرفانی لذت میبرند، پیشنهاد میشود.
با الیف شافاک بیشتر آشنا شویم
یکی از برجستهترین نویسندگان ادبیات ترکیه که به شهرت جهانی دست یافته، الیف شافاک است. این رماننویس و فعال حقوق زنان در شهر استراسبورگ فرانسه به دنیا آمده و مدت زمان زیادی را همراه با مادرش در ترکیه زندگی کرده است. شافاک مدرک کارشناسی خودش را در رشتۀ روابط بینالملل از دانشگاه استانبول گرفته و تحصیلاتش را در زمینه مطالعات زنان ادامه داده است. او همچنین سطح دکترا را در رشته علوم سیاسی ادامه داده و عنوان استادیاری دانشگاه میشیگان و همچنین تدریس در دانشگاه آکسفورد را در کارنامه فعالیتهای خودش دارد.
او یکی از محبوبترین نویسندگان ترکیه است که آثارش تا کنون به بیش از 30 زبان دنیا ترجمه شده است. او در سال 1998 با نوشتن رمان «پنهان» موفق به دریافت جایزه جشنواره مولانا شد.
در بخشی از کتاب ملت عشق میخوانیم
بالاسرِ میز چوبی، که پُر از تَرَک و شکاف بود، شعلهی شمعهای ساختهشده با موم زنبور عسل، در مقابل چشمانم پَرپَر میزدند. تصویری که امروز، تمامِ من را تسخیر کرد، از همیشه واضحتر بود.
خانهای بزرگ، با حیاطی پر از رُزهای زرد، که به شکوفه نشسته بودند. در میانهی حیاط، چاهی بود که خنکترین آب جهان در آن جریان داشت. دیروقتِ شبی پاییزی بود و مهتابِ کامل، آسمانی آرام را عرضه میکرد. هوهو و زوزهی حیوانات شبزندهدار، به گوش میرسید. اندک زمانی گذشت. مردی میانسال، با چهرهای مهربان، شانههایی وسیع، چشمانی فرورفته و میشیرنگ، در جستوجوی من، به حیاط خانه آمد. حالتی رنجور داشت و چشمهایش، تا عمقِ جان، غمزده بودند.
«شمس! شمس! کجایی؟» به هر طرف میدوید و فریاد میزد.
باد سختی وزید و ماه، پشت تکّه ابری پنهان شد. گویی نمیخواست شاهد مصیبتی باشد که در شُرُف وقوع بود. جغدها خاموش شدند. خفّاشها از بال زدن ماندند؛ حتّی آتشدانی که در خانه بود، بیصدا میسوخت. سکوتِ مطلقی بر جهان چیره شده بود.
مرد، آرام به سمت چاه رفت. خم شد و درون چاه را نگاه کرد.
زیر لب زمزمه کرد: «شمس! عزیزترینم! آنجا هستی؟»
دهانم را گشودم تا پاسخی دهم؛ امّا هیچ صدایی از میان لبهایم خارج نشد.
مرد، بیشتر خم شد و دوباره درون چاه را نگاه کرد. ابتدا، چیزی جز سیاهیِ آب نمیدید. کمی بعد، در عمقِ چاه، نگاهش به دست من افتاد که لَخت و بیجان، میان موجِ آب شناور شده بود؛ درست مثل قایقی زِواردَریده، که از توفانی سهمگین گذشته باشد. بعد، دو گوی سیاه و درخشان را دید، که به ماه، درحالیکه از پشت ابری ضخیم و تاریک بیرون میآمد، خیره شده بودند. نگاهم را به ماه دوخته بودم، انگار که منتظر باشم آسمانها، توضیحی برای کُشته شدنم داشته باشند.
مرد به زانو افتاد. میگریست، و بر سینه میکوبید: «او را کُشتند. شمسِ من را کُشتند! خورشیدم را کُشتند!» او داشت نعره میکشید.
در همین میان، سایهای از پشت بوتهها سراسیمه بیرون جَهید و مانند یک گربهی وحشی، بهسرعت و دزدَکی، به آن سوی دیوار پرید؛ امّا مرد، متوجّه آن سایه نشد. به مصیبتی جانفرسا و اندوهبار گرفتار آمده بود. تنها فریاد میکشید، و ناله سر میداد. تا آنجا که صدایش چون شیشهای شکست، هزار تکّه شد، و سراسر شب را تیغ کشید.
فهرست مطالب کتاب
مقدمهی مترجم
چهل قانون عشق
مقدمه
اللا
پیش گفتار
قاتل
بخش آغازین: زمین
بخش دوّم: آب
بخش سوم: باد
بخش چهارم: آتش
بخش پنجم: اثیر