-
يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۷ ب.ظ
-
۳۳۷
معرفی کتاب من سرباز بشار نیستم
من سرباز بشار نیستم نوشته مجید پورولی کلشتری، از نویسندگان پرکار و فعال حوزه دفاع مقدس است. این اثر داستانی متفاوت درباره مدافعان حرم روایت میکند.
درباره کتاب من سرباز بشار نیستم
عنوان این کتاب از برخی شایعات و تهمتهایی که در فضای مجازی به رزمندگان ایرانی نسبت داده میشد و آنها را سرباز بشار اسد میخواندند، گرفته شده است.
داستان درباره یک طلبه سنتی اهل اصفهان است که دلمشغولیاش رفتن به دنبال روایات و احادیث معصومان (ع) و نشر این احادیث در میان جامعه است. او برای گرفتن مدرک دکترای ادبیاتش به لبنان میرود و هنگام بازگشتش دست تقدیر او را به سوریه میکشاند و در مقابل یک سرباز داعشی و ۱۲ دختر سنی قرار میدهد.
در کنار این ماجرا با داستان عاشقانه طلبه با همسرش و نامههای عاشقانهای که میان آنها رد وبدل میشوند نیز همراه میشویم.
خواندن کتاب من سرباز بشار نیستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهایی با موضوع مدافعان حرم و دفاع مقدس
بخشی از کتاب من سرباز بشار نیستم
اسماعیل. اسماعیل. اسماعیل. قلم دست گرفتهام تا برای تو بنویسم. برای تو یا شاید برای خودم! نمیدانم. چند روز قبل دو خانم آمدند اینجا برای دیدنِ من! از دبیرستانِ دخترانهای که چند کوچه با کتابفروشیِ تو فاصله داشت آمده بودند. میخواستند دعوتم کنند تا برایِ دخترهایِ دبیرستانی دربارهٔ تو حرف بزنم. مبهوت نگاهشان کردم و خندیدم و گفتم: حتما شوخی میکنید؟! نمیدانستم چه باید بگویم! گفتم: من چه حرفی دارم برای آنها! آنهم دربارهٔ همسرم! گفتم: زندگیِ من زندگیِ خودم است! به دردِ هیچکس نمیخورد! یک زندگیِ ساده و معمولی است. دست بردار نبودند. کوتاه نیامدند. گفتند: آمدهایم تو را با خودمان ببریم.
خیلی اصرار کردند. وقتی چادر سرم کردم، ایستادم جلویِ قاب عکس و تو را نگاه کردم. میخواستم از تو اجازه بگیرم. گفتم: آقا اسماعیل، چهکنم؟! بروم یا نه؟! راضی هستید یا نه؟! توی قاب لبخند زدی. استخاره گرفتم. خوب آمد و دلم راضی شد. توی راه به یکی از خانمها گفتم: حتماً باید دربارهٔ همسرم حرف بزنم؟! نگاهم کرد و گفت: حرفِ دیگری دارید؟! حرفی که به دردِ بچهها بخورد! یادِ حرفهایِ تو افتادم اسماعیل. همیشه میگفتی: ما آخوندها موضوعیّت نداریم. آنچه موضوعیّت و اهمیّت دارد امام معصوم است. میگفتی: ما عبا و عمامه گذاشتهایم که کلامِ امامِ معصوم را برسانیم دستِ مردم. راهِ امامِ معصوم را نشانِ مردم بدهیم. دغدغهٔ امامِ معصوم را برای مردم بگوییم. قرار نیست ما نقشِ امامِ معصوم را بازی کنیم.
ما فقط راویِ کلامِ امامِ معصوم هستیم. آنچه موضوعیّت دارد خودِ امامِ معصوم و کلامش است. مدیر دبیرستان یک خانم جوان بود. مرا به آغوش گرفت و بغض کرد. سعی کردم راضیاش کنم که من برای حرفزدن آدمِ مناسبی نیستم. گفتم: من اصلاً درد و رنج نکشیدهام.
فقط دلتنگم! فقط منتظرم. گفت: همین دلتنگی یک دنیا ارزش دارد! برایِ دخترهایِ ما دربارهٔ همین دلتنگیتان بگویید.
دانلود