-
پنجشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ب.ظ
-
۷۳۶
نقد و بررسی کتاب بخشنده
دنیایی کامل، بدون درد، رنج، گرسنگی و جنگ بهای سنگینی دارد. از عشق، احساس و خانواده در این دنیا خبری نیست. «بخشنده» و «گیرنده» تنها کسانی هستند که در چنین دنیایی میتوانند خاطرات، دردها و شادیهای زندگی را ببینند و حس کنند. «لوئیس لوری» تمام خلاقیت خود را در نویسندگی به کار گرفته و در کنار داستانی جذاب، مفاهیم عمیق انسانی و فلسفی را هم بیان کرده است. با این که قهرمان کتاب، نوجوانی دوازده ساله است، این کتاب صرفا برای مخاطب نوجوان نوشته نشده است. ایدهی کتاب بخشنده آنقدر جذاب و تاثیرگذار بود که فیلمسازان آمریکایی امتیاز ساخت فیلمی از روی کتاب را از نویسندهی آن خریدند و در سال 2014 فیلمی با همین نام ساخته شد. این فیلم بیشتر بهخاطر فضاسازی و داستان عجیب و تکاندهندهی آن مورد تحسین منتقدان و مخاطبان قرار گرفت، که آن هم بهخاطر هنر نویسندهی کتاب، در خلق اثری منحصربهفرد بود.
خلاصه کتاب بخشنده
«یوناس» نوجوان یازده سالهای است که طبق اصول جامعهای که در آن زندگی میکند، آماده است تا با شرکت در مراسم «دوازده سالهها» کودکی را کنار بگذارد و وارد دورهی جدیدی از زندگی خود شود. تمام دوستان و همسن و سالهای یوناس براساس تواناییها و عملکردهایی که تاکنون از خود نشان دادهاند، نقش جدیدی در زندگی میگیرند، مهندس، کودکیار، خلبان و... یوناس تنها کسی است که در میان این افراد بهخاطر قدرت درونی و ظرفیتهای بالایی که دارد، بهعنوان «گیرنده» انتخاب میشود. او بهزودی بار سنگینی از رازها و خاطراتی دردناک از رنج بشر را از بخشندهی خود دریافت میکند که مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. حالا او مسئول این همه احساس و خاطراتی است که فراتر از توان اوست و غریزهی انسانی و روح بشر را در او بیدار میکند.
درباره کتاب بخشنده
بخشنده، زنگ خطری برای جامعهای است که بهسرعت به سمت مدرن شدن پیش میرود. افراد هر روز در فضاهای شخصی خود فرو میروند و معنی خیلی از روابط و احساسات تغییر کرده است. حالا میبینیم که چقدر برخی اصول و قواعد زندگی سنتی و کلاسیک ارزشمند و حیاتی است. پیوند میان افراد، دوستی، عشق، حتی درد و رنج به زندگی معنا میدهد و انسان در قالب همین احساسات است که هویت میگیرد و جایگاه خود را در جهان هستی پیدا میکند. بخشندهی واقعی نه پیرمرد، که همان نوجوانی است که حالا با ذهنی باز و هوشیار سعی دارد روح زندگی را به دنیا برگرداند و از روح خود به انسانها عشق و امید ببخشد. در دنیای خیالی این کتاب، تمام ارزشهای انسانی حتی رفتارهای غریزی او مانند زاد و ولد هم از افراد گرفته شده است. همه چیز از نو تعریف شده و برای کوچکترین رفتارها و اتفاقات هم قوانینی وجود دارد. مهمترین چیزی که در این میان از بین رفته، خانواده است. با از بین رفتن خانواده، تمام حس امنیت، عشق و صمیمیت از بین رفته است. حتی دیگر پدربزرگ و مادربزرگ معنایی ندارد. خانواده دیگر بستری امن و آرام برای رشد و بالندگی افراد نیست. چندان مهر و محبتی میان اعضای خانواده نیست. آنها فقط نقش پدر، مادر و فرزند را بازی میکنند و وظیفه دارند تا از بچهها مراقبت کنند تا به مرحلهی بزرگسالی برسند. زنها و مردها براساس استانداردهای جامعه و با نظارت سران حکومت، برای زندگی با هم انتخاب میشوند. حتی نوزادان در شرایط یکسان نگهداری میشوند و با صلاحدید حکومت، به افراد سپرده میشوند. هر خانواده حق دارد فقط یک دختر و یک پسر داشته باشد. انسانها حتی زن، مرد، دختر و پسر نامیده نمیشوند، افراد یا «مذکر» هستند یا «مونث». خانوادهها باید فقط چهار نفر باشند و داشتن فرزند سوم جرم سنگینی برای افراد شناخته میشود.
در حکومت کنترلگر این کتاب، حتی حرفها هم باید طبق اصول و قواعد بیان شود. مردم باید از جملاتی قراردادی استفاده کنند و حتی برای بیان احساساتشان از همان جملاتی استفاده کنند که برایشان در نظر گرفته است. تاجایی که یکی از مراسمهای اجباری در شبنشینیهای خانوادگی این است که بچهها از احساساتشان حرف بزنند و این درحالی است که یوناس واقعا گاهی دوست ندارد به اجبار از حسی که دارد صحبت کند. ادب و نزاکت یکی از اصول جامعه است. مثلا با این که فقط یوناس و یک کودک پنج سالهی دیگر چشمانی روشن دارند، چیزی است که توجه کردن به آن منع قانونی ندارد. اما توجه به تفاوتهای دیگران، خلاف ادب و نزاکت است. وقتی هم کسی کار اشتباهی انجام میدهد، باید طبق جملاتی قراردادی از دیگران عذرخواهی کند و جواب همه همیشه یک چیز است و کسی نمیتواند از کلمات دیگری استفاده کند. حتی ناسزا هم از پیش تعیین شده است که بهندرت پیش میآید کسی از آن استفاده کند. مردم در توصیف افرادی که آموزش ندیدهاند یا رفتارهای ناخوشایندی از خود نشان میدهند، از صفت «حیوان» استفاده میکنند. نویسنده همینجا تلنگر سنگینی به خواننده میزند. جایی میرسد که انسان خود را آنقدر «اشرف مخلوقات» میبیند که برای موجودات دیگر هیچ جایگاه و احترامی قائل نیست. جز این که از نام آنها برای تحقیر و ناسزا به انسانهای بدرفتار استفاده میکند. هنگامی که «لیلی» خواهر هشت سالهی یوناس اسم اسب آبی را از زبان پدرش میشنود، آنقدر برایش عجیب است که به آن میخندد و آن را پیش خود تکرار میکند. یکی از تکاندهندهترین و تاثیرگذارترین بخشهای این کتاب، لحظهای است که یوناس حس مرگ و از دست دادن را تجربه میکند و از این حجم درد و رنج برای انسان، ذهنش فلج میشود و به خود میپیچد. بعدتر در خاطراتی که بخشنده به او القا میکند، یوناس پدرش را میبیند که با آرامش و خیلی معمولی نوزادی را میکشد. او حالا آنقدر از دانستن این همه واقعیتهای آزاردهنده به تنگ آمده که کمکم تبدیل به فردی هنجارشکن و درنظر دیگران عجیب و غریب میشود.
درباره نویسنده
نویسندهی این کتاب احتمالا الان جایی نشسته و در گوشهای مشغول بافتنی است، شاید هم به گلهایش میرسد یا با نوههایش بازی میکند. لوییس لوری رسالت خود را به عنوان نویسنده انجام داده است. حالا که ما را با دنیایی از فکر و خیالات عجیب و غریب تنها گذاشته، کارش به پایان رسیده و خودش با خیال راحت به سرگرمیهای روزمرهاش میرسد. هدف او همین بود که تلنگری بزند و برای مدتی مجبورمان کند به چیزهایی فکر کنیم که چندان دور از ما نیستند. لوییس لوری بیشتر برای کودکان و نوجوانان مینویسد و دو بار برندهی مدال نیوبری، یکی از بزرگترین جوایز ادبی آمریکا، شده است. تمام آثار او با استقبال زیادی از مخاطبان و منتقدان همراه بودهاند.
ترجمه کتاب بخشنده به فارسی
مترجم کتاب بخشنده «کیوان عبیدی آشتیانی» است. او علاوه بر بخشنده، کتابهای «پیامرسان»، «پسر»، «در جستوجوی آبیها» و «پرنیان و پسرک» را از همین نویسنده ترجمه کرده است. این مترجم شناخت کاملی از قلم و شیوهی بیان لوییس لوری دارد و در تمام کتابهایی که از او ترجمه کرده، سعی کرده به متن اصلی وفادار باشد و در عین حال، به مخاطب فارسیزبان، ترجمهای روان ارائه دهد. کتاب بخشنده در نشریهی «سلام بچهها» مورد تقدیر قرار گرفته است. عبیدی آشتیانی کتابهای زیادی برای کودکان و نوجوانان ترجمه کرده که بسیاری از آنها برندهی جوایزی در جشنوارههای مختلف شده است.
بخشی از کتاب بخشنده
یوناس قبل از آنکه دستوری به او داده شود، چشمهایش را بست. دوباره نزدیکی دستهای مرد را در پشتش احساس کرد و منتظر ماند. این بار، زودتر حس کرد. حالا دستها سرد نبودند. او احساس گرما میکرد، کمی هم رطوبت. گرما در بدنش پخش شد و به شانههایش رسید، بالای گردنش و بعد، یک طرف صورتش. او حتی آن را در قسمتهای پوشیدهی بدنش نیز حس میکرد: حسی مطبوع و نوعی هیجان سرتاسر بدنش را فراگرفت. وقتی که این بار لبهایش را لیسید، بهنظرش آمد هوا داغ و سنگین است. حرکتی نکرد... ناگهان کلمهای به ذهنش آمد. آفتاب.
یوناس در حالی که چشمهایش را باز میکرد، با صدای بلند گفت: «آفتاب».
«خوب است، تو خودت کلمه را پیدا کردی. این موضوع کار من را سادهتر میکند، چون احتیاجی به توضیح اضافی نیست».
«و از آسمان میآمد!».
مرد پیر گفت: «درست است، همینطور بود».
نقد و بررسی کتاب بخشنده که در بالا آمده، فرصت مطالعه و انتخابی درست را در اختیار شما میگذارد. نسخهی الکترونیکی این کتاب در قالب pdf از طریق وبسایت فیدیبو و یا اپلیکیشن آن، بهآسانی قابل خریداری و دانلود است.