-
جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۵۹ ب.ظ
-
۷۸۹
معرفی رمان سکوت یخزده:
روزی سکوتها میشکنند و حرفهای ناگفته بر زبان جاری میشوند. رمان سکوت یخزده درمورد دو گروه حق و باطل است که سعی در شکست یکدیگر دارند. گروهی که افراد آن مدتهاست به سکوت دچار شدهاند. نیروی پلیس سعی دارند خیلی زیرکانه گرههای عجیبی که از یک باند بزرگ خلافکار به دست آورده را باز کند.
وقتی پای یک حس لطیف در میان سختیها و خشکیهای روزمره در میان است، شاید شکستن سکوتی که سالهاست یخزده، به اتفاقات پایان دهد.
دانلود رمان سکوت یخ زده
قسمتی از رمان:
با صدای رعد و برق از فکر بیرون اومدم و سریع پشت پنجره رفتم؛ آرشام یه تیشرت آستین کوتاه تنش بود و بیخیال زیر بارون نشسته بود.
نمیدونم چرا نگرانش شدم و یه پتو از داخل کمدش برداشتم و بیرون رفتم.
وقتی به آرشام رسیدم، بهم نگاه کرد و گفت:
– چرا اومدی بیرون؟
پتو رو بهش نشون دادم و گفتم:
– این رو برات آوردم.
پتو رو ازم گرفت و گفت:
– ممنون، حالا میتونی بری.
یه نگاه بهش کردم و گفتم:
– تو نمیآی؟
آرشام: نه، تو برو.
خواستم برم که یهو یاد حمیدی افتادم؛ اگه میفهمید آرشام بیرونه و میاومد سراغم چی؟ بغض کردم و به آرشام گفتم:
– من میترسم.
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
– چطور تا دیشب نمیترسیدی؟
– اگه حمیدی بفهمه بیرونی و بیاد سراغم چی؟
کلافه نگاهم کرد و گفت:
– تا یه ساعت دیگه میآم.
– پس من میرم پیش مانی.
یهو بلند شد و با اخم گفت:
– بریم.
وا؟ این چش شد؟ وقتی رفتیم تو اتاق، آرشام روی تخت دراز کشید. داشتم نگاهش میکردم که گفت:
– باز چیه؟
– چیزه… من کجا بخوابم؟
آرشام: یعنی رو تخت به این بزرگی جا واسهی تو نیست؟
بی حرف نگاش کردم، یعنی انتظار داشت من کنارش بخوابم؟
با اینکه تختش اونقدری بزرگ بود که حتی سهنفر هم روش جا میشد، ولی من نمیتونستم اونجا بخوابم.
آرشام: اگه نمیخوای، میتونی بری روی زمین بخوابی.
داشتم میرفتم سمت کاناپه که دستم رو گرفت و کشید سمت خودش؛ افتادم رو تخت.
دانلود رایگان