-
چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ق.ظ
-
۳۹۵
معرفی کتاب فراسوی خواب
کتاب فراسوی خواب نوشته ویلم فردریک هرمانس و ترجمه سامگیس زندی، دربارهی پسری است که در یک سفر با اتفاقات عجیب غریبی روبهرو میشود.
دربارهی کتاب فراسوی خواب
کتاب فراسوی خواب، شاهکار ادبیات هلند در نیمه دوم قرن بیستم است. ویلم فردریک هرمانس در این کتاب با استفاده از دیدگاههای روانشناسانه و علمی، سرگذشت یک دانشجوی رشته زمینشناسی را تعریف میکند که با دریافت بورس تحصیلی برای انجام پایاننامه خود به خطرناکترین کوه نروژ میرود. در آنجا اتفاقاتی عجیب برایش میافتد.
در حقیقت فراسوی خواب در کنار بیان مطالب علمی، رمان فلسفی عمیقی است که از معرفتی خاص صحبت میکند.
کتاب فراسوی خواب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای خارجی و ادبیات داستانی از خواندن کتاب فراسوی خواب لذت میبرند.
دربارهی ویلم فردریک هرمانس
ویلم فردریک هرمانس در ۱ سپتامبر ۱۹۲۱ در آمستردام هلند به دنیا آمد. وی یکی از برجستهترین نویسندگان هلندی است. از وی رمان، داستان کوتاه، شعر، نمایشنامه، فیلمنامه و مقالههای فلسفی متعددی به جا مانده است. اما تنها کتابش که به فارسی ترجمه شده است فراسوی خواب است. هرمانس به دلیل داشتن نثری ساده و صریح به قهرمان بیپیرایه نویسی شهرت دارد. او در ۲۷ آپریل سال ۱۹۹۵ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب فراسوی خواب
نومدال حرف نمیزند و من به مغزم فشار میآورم تا چیزی پیدا کنم که بتوانم راجعبه آن صحبت کنم.
هر چه از ذهنم میگذرد غیرقابلگفتن است: ...چهطور ممکن است شما در هشتاد و چهارسالگی هنوز آزمایشگاه دانشگاه را سرپرستی کنید؟... شما باید جزء کسانی باشید که هیچ موقع از کارشان دل نمیکَنند... حتا بعد از گذشت ده یا بیست سال از حق بازنشستگی... در نروژ هم حتماً سن بازنشستگی شصت و پنجسالگی است، شاید هم شصتسالگی، سوسیالیستها مدت زیادی است قدرت را در دست گرفتهاند... اما او باقی مانده است، با وفاداری به مقامش، یک نیروی غیرقابلتعویض... حتماً قوانین را دور زدهاند تا چنین چیزی را میسر کنند، نومدال بیمانند!... چه مدت است که کور شده است؟... دکترای افتخاری از ایرلند، کنتاکی، نیوزیلند، لیبریا، لیختناشتاین، تیلبورگ. پیری خستگیناپذیر و تحسینبرانگیز، رشکآور... یا شاید هم زنی در خانه دارد، عجوزهای که پروفسور زمین را به آسمان میدوزد تا این دوران فراغتِ پُرعزتش را در مجاورت او سپری نکند... یا خدمتکاری تُرشرو...
لباسهایش را نگاه میکنم... کهنه، اما مرتب. آدمهای پیر سریعتر از لباسهایشان فرسوده میشوند. چرا اینطور است؟ کفشهای لژداری پوشیده است که در هیچ مغازهای گیر نمیآید، بادوام، با پاشنههایی که بارها تعویض شده، مردی که حتا به چنین چیزهایی هم توجه میکند.
عینکش را هم باید خودش طراحی کرده باشد. البته لابد به کارگاه دانشگاه سفارش داده که آن را برایش بسازند. ناگهان با او احساس همدردی میکنم... دلم میخواهد با چشم اشکآلود به او بگویم: خوب گوش کن، نومدال، اورنولف. من حواسم هست که تو چه فکری میکنی، اما اشتباه میکنی. بعد از اینجا دنیای دیگری نیست، که در آن مرد کوچکی باشد، ابدیتر از تو، با همهٔ درجات افتخاری، در همین مقام، اما خیلی والاتر. اگر قدم بزرگی در شب تاریکی برداری که هر لحظه ممکن است از هم بشکافد و صاعقهٔ خونینی به رگهای فرسودهٔ مغزت حمله کند... هیچ مردی نزدت نمیآید تا به تو بگوید: سلام اورنولف! همهٔ این مدت با لذت تماشایت میکردم که چهطور همچنان به دانشگاه میرفتی، درحالیکه وقتش رسیده بود در خانه روی صندلی راحتیات بنشینی؛ و اگر میدانستی کسی از خارج برای دیدار تو آمده، چهطور از او با شوخی و متلک، خوشخلقی و رفتار دلپذیرت استقبال میکردی. بعد او را بالای کوه میبردی که نشانش دهی هنوز چهقدر قابلیت داری، که او هم بعداً در کشورش اینطور تعریف کند: نومدال پیر، هنوز خیلی قوی است! جوانها باید از او درس بگیرن
دانلود رایگان